کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی

ساخت وبلاگ
یکشنبه باز اندوهگین، سرشار بی‌خوابی شدندر سوت و کور سایه‌ها سرسام بی‌تابی و منسوهان جان اینجا و شوم آواز می‌خواند ز خوناز خشم می‌خارد گلو در زخم و خونابی کهنافسوس امیدی نیست از گل‌های طاووسی تو راشیپور بیداری در این شب‌های مهتابی زدنگاهی تو چون آهی که نیست آهنگ برگشتن در اوداغی پس از چندی دریغ از خنده نابی، دهنیکشنبه باز اندوه‌بار از باغ می‌بارد غبارچندم سیه‌پوشی کند برجای شادابی، چمن؟!در سردسیر عشق، من سر در سیاهی کرده‌امآن کرده‌ای با من که دی با کرم شبتابی، لجنبا سایه‌هایی سهمگین، بد بگذرد بد، نازنینتا گم کنم فردا چه دل در چاه و سردابی چه تنای یار اگر خشم است یا دشنام یا در جنگ یا ...از من ز بگسستن ز تو هرگز نمی‌یابی سخنمن مرد جان برکندنم بر بخت سرسخت افکنمآموخت مرگ‌آگاهیم: خود را به گردابی فکنگستاخم از خفتن خوشا خاموش در آغوش عشقاین عشق، خود خواب است و تو ما را ز بدخوابی مکنشیواست سوگندم که کس شیون نیندازد به راهپشتم که روشن می‌شود صد شمع سیمابی‌لگنگر ناگزیر از هر دری در سوگم افتادت گذرتو رنگ گیسو جان من جز سبز مردابی مزنمهر 1402 کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fiworks1 بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 14 دی 1402 ساعت: 12:07

عشق به گرد ماه‌ام آینه بسته بر مادر دل کهکشانش، عقل ستاره‌پیماستچشم دگرپذیری شهپر کامیابی استدست خیال من در دیدن یار، بالاستنقش نگار ما را پنجه‌ی عشق بندداین همه ذهن زیبا زآن رخ ماه‌سیماستتن به کشیدگی ده چون مِه و ابر و بنگرپرتو یار ما در هر چه به نام، پیداستگشت و گذار درد از یاد گناه تا کی؟!بازی دوست باشد واکنشی که از ماستاوست ز هم‌سرشتی، آب‌رسان جان‌هاما همه برگ سبز و او چو درخت تنهاستفروردین 1401به بهانه خواندن کتاب روح اسپینوزانوشته نیل گراسمنترجمه مصطفی ملکیان کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fiworks1 بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت: 12:43

شکوه شهر من از شور، آفریده شده استبه گلشنی دل و جان‌آشنا دمیده شده استچنان شکوفه زد آزادگی به شهر خداکه آبروی بهشت از هوا چکیده شده استخروش گنبد فیروزه‌اش به جوش دلمدر آسمان شهادت به هم تنیده شده استسرود زنده‌دلان در سپیده‌دم به بهارخوش است و خوشتر ازآن اصفهان شنیده شده استفرشته گوش به افسانه می‌دهد ز نیازچون از زبان زمین، رازها شنیده شده استبه هر سرا پسرانی چو دختران دلیرز شیر شیرزنی شرزه پروریده شده استز هر چه پرده‌ی مینا فکنده در دل ماهزار و یک هنر از اصفهان پدیده شده استشکسته گرمی بازار دل به پنجه‌ی خویشهنروری که از این پهنه برگزیده شده استاردیبهشت 1401به مناسبت هفته فرهنگی اصفهان کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fiworks1 بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت: 12:43

پیک  خورشید زبانی  تو  به  پهنای  دلمکه غزل تشنه شد از شور تو هر جای دلمآب‌گیری که پر  از  بیم جدایی است مراپیش یاسش  زده‌ام  تخت  نکیسای  دلمچه‌جهانی‌ست درین شصت‌هزار آیت مهرکه   به   هر   دورنمایی   نرود   پای  دلمبزن از  شیشه‌ی خونگرم چراغم  بیرونتا   فلک   بشنود   آواز   پری‌سای   دلمداغ هر واژه  که بر  سینه کشید از پر ِ توراه ِ جان  می‌زند  از  ما  شب ِ یلدای دلممانده از من به چهل روز تهی دامن دشتتا  که چشمان تو  گشت آتش ِ سینای دلمروسپید  از  در ِ  آنند  اگر  آتش  و  ماهپرتو نوشان ِ  می‌اند  از  ته ِ مینای  دلمآسمان  از  چه  ندانست  پیام ِ من  و  توکه  شکار  است  جهان از  دم ِ گیرای دلممی‌کنی  آینه‌داری  به  خودآرایی ِ  عشقدر   خودآگاهی  ِ  فرزند  ِ  کلیسای  ِ  دلمجامه  بر  یوسف ِ پندار من  امشب بدرندگر   نبندد  رخ  ِ & کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fiworks1 بازدید : 37 تاريخ : يکشنبه 15 خرداد 1401 ساعت: 12:43

گاوبندی                                 ز شرم موی سپید است هوشیاری ماو گر نه نیست تو را حرف من‌درآری مادهان خشک و بیابان دیدگاه شماستکه می‌کشد به لجن پای بدبیاری ماچگونه شد که چهل سال گشت و پخته نشد؟به روی تاوه‌ی تو، نان تازه‌کاری مازوال بارش نیسان که جرم دریا نیستفلک چه خاطره دارد ز بی‌بخاری ما؟ز کارداری چوپان نگو، که غرق دروغمرا حذر دهد ز گرگ نابکاری مادرشکه‌چی برو تا اسب باد و منطق نورز گل برون کشد این بار و زور گاری ماز گاوبندی دهقان و چاه قاضی آبلبت چه تر شود اینجا به برکناری ما؟!نه وام‌خواه و بدهکار کس نه بستانکارحساب چنبره بر هم زد این نداری مانه زندگی شد و آزادی و نه خوشبختیورای کوچه‌ی بن‌بست و نی‌سواری ما شهریور 1400                                                    کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fiworks1 بازدید : 50 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 20:29

به گریه می‌گذرد ، این فراق یلداییهزار و سیصد و اندی ز عصر تنهاییاز آن زمان که ارادت درآمد از در شوقو برد دست جدایی، زمان به یغماییاز آخرین نفسی کز کشیک دل گره خوردنگاه حسرت ما در امید شیداییهمیشه ساعت ِ دلتنگ و نیم می‌دیدمرواق وصل تو در صحن ناشکیباییخوشا نماز محبت به باب رحمت توسلام سینه‌ی پر داغ و اذن رسواییکنار حجره‌ی افسوس و بست دلتنگیوضوی نور و تماشا به حوض دریاییمرا به خود طلب آقا وگرنه شرم حضوراسیر خاک سکوتم کند به هر جاییمهر ماه 1400 ؛ 30 صفر 1443 ؛ سالروز شهادت امام رئوف الهام بخش ابیات بالا، متن زیر استاز آخرین قرار عاشقانه ما چند سالی می گذرد.یادتان هست سال هزار و سیصد و تنهایی؟من و شما و عشق،سر قرار همیشگی وصل، ساعت دلتنگ و نیم؛رواق پر داغ سینه ام،صحن بی شکیبی دستانم، بست حسرت، حجره افسوس، کنج دنج دلتنگی!چقدر می گذرد از آخرین سلام و خداحافظی اشکانه‌مان.از آخرین دق الباب عاشقانه در باب الجواد.از آخرین وضوی نور در حوض دریایی مشرف به باب الرضا.از آخرین اقامه نماز محبت در جوار سایه رحمت شما.از آخرین دیدار عاشقانه و از آخرین نگاه غریبانه.از همان آخرین نفسی که نگاه بیابانی ام در نگاه دریایی شما گره خورد.و شرم رنج جدایی بود که از چشمانم می چکید.یادش بخیر آخرین روزی که از دست بلند شب رها شده بودیم.یادش بخیر آخرین طلوعی که به سرخی یک غروب، غمگین بودم.حالا بی رمق در پشت در انتظار، روی پله برقی بی قراری نشسته ام.دوباره بی صبرانه منتظر دعوتنامه ام.هنوز هم امید دارم که برای حضور در مهمانی کریمانه خود بخوانی ام.من محتاج نوازش های نورانی شما در لحظه نیایشم.بـــــه امـــــید آن روز... کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fiworks1 بازدید : 33 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 20:29

ای خوانده تو را سوز دل خام، که بارانوی دست نیاز از  تو  کشد وام که باراندر گوش سپهر آتش صدتیغه فکنده‌استآه ِ  چمن  و  غنچه  به  پیغام:  که باراندر  بستر  مرگ،  آه  در آمیخته  با خاکآنجا  که دمد*  ماهی ِ در دام:  که باراندر  هق هق دهقان  و  فغان‌داری  زاغانافتاده به خواهش  گل  بادام : که باراندارد به جگر داغ و دریده است به فریادهر لاله  لب و جامه  بر اندام،  که  باران"خون  بارد از آن گونه  که  باران بهاری"در  باغ  چو  نالد   رخ  گلفام :  که  بارانبشکافت دل کوه و  در اندوه  فرو خوردچون گوهر اشک از  لبش آرام: که  بارانبرداشت در آبشخور خشک از همه‌سو بادهمپای  ستور  از   دل  ناکام :  که  بارانچون فاخته کوکو زند آهوست که جانکاههو هو  کند  آغاز  و  در  انجام:  که  باراندر زخمه‌ی ناهید، غریونده چو پروینکیهان شده در هی‌هی بهرام که باراناین چشم چروکیده، پی چاره چه بی‌تاببا  ابر  پریشان شده  همگام،  که  بارانبیگانه  رمید از تو  و  در سوگ زمین، زارافتاد  و  به درگاه تو  شد رام  که بارانتا خاک و چراگاه چو بخت است سیه‌رویشب، ناله بلند است بر این بام: که  بارانیا رب؛تو به باران و به باران و به بارانیارب تو بباران و بباران و بباران * دمیدن: دعا کردنآذر 1400 کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fiworks1 بازدید : 28 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 20:29

چاره دل رنجور مرا درد تو بي چاره كندجاي آواز خوشم خون به شب آواره كندپند كس نشنود از من دل ديوانه‌وشمهر چه جز موي تو زنجير كنم پاره كندآن چه از رنج جدايي ز تو بگذشت به ماكس به يك نامه نيارست كه ي کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fiworks1 بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 3 دی 1399 ساعت: 12:31

دل قوي دار كه دردانه غمت چاره كندلحن آواز خوشت، رنج و غم آواره كندپند و اندرز مگو، مست چو ديوانه برقصبند بگشاي كه زنجير، به صد پاره كندناله از دوري ساغر سببش جام تهي استمست جاويد تو را ساقي اين‌كاره ك کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fiworks1 بازدید : 50 تاريخ : چهارشنبه 3 دی 1399 ساعت: 12:31

دردي ز دل بر آمد و ناگفته ره گرفتدر خون گريخت خامه و آشفته ره گرفتخنياگري است با دم شيوا و پنجه‌ايكز خود برون به ناله‌ي نشنفته ره گرفتمستانه سر به آب سخن مي‌برد فرودستي كه سوي گوهر ناسفته ره گرفتدر كا کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی...ادامه مطلب
ما را در سایت کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fiworks1 بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 3 دی 1399 ساعت: 12:31