ای خوانده تو را سوز دل خام، که
بارانوی دست نیاز از تو کشد وام که باراندر گوش سپهر آتش صدتیغه فکندهاستآه ِ چمن و غنچه به پیغام: که باراندر بستر مرگ، آه در آمیخته با خاکآنجا که دمد* ماهی ِ در دام: که باراندر هق هق دهقان و فغانداری زاغانافتاده به
خواهش گل بادام : که باراندارد به جگر داغ و دریده است به فریادهر لاله لب و جامه بر اندام، که باران"خون بارد از آن گونه که باران بهاری"در باغ چو نالد رخ گلفام : که بارانبشکافت دل کوه و در اندوه فرو خوردچون گوهر اشک از لبش آرام: که بارانبرداشت در آبشخور خشک از همهسو بادهمپای ستور از دل ناکام : که بارانچون فاخته کوکو زند آهوست که جانکاههو هو کند آغاز و در انجام: که باراندر زخمهی ناهید، غریونده چو پروینکیهان شده در هیهی بهرام که باراناین چشم چروکیده، پی چاره چه بیتاببا ابر پریشان شده همگام، که بارانبیگانه رمید از تو و در سوگ زمین، زارافتاد و به درگاه تو شد رام که بارانتا خاک و چراگاه چو بخت است سیهرویشب، ناله بلند است بر این بام: که بارانیا رب؛تو به باران و به باران و به بارانیارب تو بباران و بباران و بباران * دمیدن: دعا کردنآذر 1400 کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی...
ادامه مطلبما را در سایت کتابها- مقالات و آثار بهروز نصرآزادانی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : fiworks1 بازدید : 28 تاريخ : شنبه 16 بهمن 1400 ساعت: 20:29